من صنعتی فکر میکنم و صنعتی هم کار میکنم و میدانم در صنعت باید بذر پاشید و منتظر نشست که ثمر دهد و رشد کند. اما همچنان معتقدم نمیتوان بار فرهنگی و اجتماعی تولید و مصرف را نادیده گرفت. من پیش از آنکه یک صنعتگر باشم، همیشه خودم را معلم میدانم زیرا پیش از این در کار تدریس و تعلیم بودم. میخواستم کاری کنم که همیشگی باشد و در ضمن افراد بسیاری را نیز مشغول به کار کنم، نه اینکه فقط به فکر خودم باشم.
به هر حال فرهنگ کاری ما دو شریک با هم جور درنمیآمد به همین دلیل من از او جدا شدم و همه چیز را به او واگذار کردم به جز پروانه وزارت صنایع و بدون آنکه لحظهای مایوس شوم جدیتر از گذشته دوباره شروع به کار کردم. شبی دو سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم و نمیخواستم از کسی کمک بگیرم. باید خودم اشتباهم را جبران میکردم آن هم بدون هیچ حمایتی، حتی حمایت اقتصادی. فقط ایمان داشتم که اگر تا به حال توانستهام پس باز هم میتوانم و در نهایت نیز توانستم تمام زیانهایم را جبران کنم.
حالا دیگر مردم من را به خوبی میشناختند، فروشندهها خودشان به دنبال جنس میآمدند. شرکت به حدی گسترده شده بود که من وقت کافی برای رسیدگی به تمام مراجعان را نداشتم. تبلیغات، «بهروز» را به آنجا رسانده بود که کارکنانش سه نوبته کار میکردند. حدود سال 67 موفق شدم جای وسیعتری را در جاده کرج- قزوین خریداری کنم. دیگر راه و چاه بازار دستم آمده بود و روز به روز تجربههایم بیشتر میشد اما همچنان به تلاش و شببیداریهایم برای موفقیتهای بزرگ تر ادامه میدادم.
سال 69-70 سال شکوفایی صنایع غذایی بهروز بود. دیگر رشد شرکت به حد قابل قبولی رسیده بود. در همین موقع کارخانه را به کرج، محل کارخانه جدید منتقل کردم. حالا با مدیریتی نظاممند و مدبرانهتر از گذشته عمل میکردم. تعداد مدیران را افزایش دادم و شرح وظایف برایشان تعریف کردم؛ مدیر فرهنگی، امور اداری و مالی، کارپردازی، آموزشی و... . هر کدام از مدیران هم مسئول استخدام نیروی انسانی مورد نیاز بخش خود بودند یعنی هر مدیری حق داشت که نیروی کارش را خودش انتخاب کند.
قبل از انجام هر کاری سعی داشتم فرهنگ کاری بین همکارانم را پایهریزی کنم. هر کاری که میخواستم انجام دهم، چه کار تبلیغی و چه تولیدی اول از جمع نظرخواهی میکردم. به عنوان مثال اگر میخواستم محصول جدیدی را عرضه کنم پس از آنکه مرکز تحقیقات از نظر کیفیت و ویژگیهای استاندارد تایید میکرد در اختیار همکاران و مدیران بخشها میگذاشتم و نظر مثبت و منفی آنها را میگرفتم و سعی میکردم تا جایی که ممکن بود نکات منفی را به مثبت تبدیل کنم و دوباره در جمع، نظر افراد گوناگون را جویا میشدم. گاهی پیش میآمد که خودم به انجام کاری اعتقاد داشتم اما چون جمع آن را تایید نکرده بود، مقاومتی نمیکردم و آن کار را انجام نمیدادم.
اگر روزی کسی برای بازدید کارخانه بیاید و حیاط تمیز اینجا را ببیند، تمیزی دستشویی و کف زمین را ببیند، امتیاز مثبت را به من میدهد، پس من مدیون تمام کسانی هستم که در اینجا زحمت میکشند.
* بنیانگذار صنایع غذایی بهروز