نميتوانيم مردم را محکوم کنيم که آيندهنگر نيستند. نخستین نکتهاي که بايد به آن توجه کرد اين است که افزايش جمعيت به خودي خود باعث بالارفتن مصرف ميشود.
به صورت خيلي ساده اقتصاد جامعه به سه بخش تقسيم ميشود؛ گروهي در اقتصاد افراد کم درآمد و گروهي متوسط هستند و در نهايت بخشي از جامعه هم طبقات بالاي جامعه را تشکيل ميدهند. در رابطه با گروه اول بايد به اين مسئله اشاره کرد که اگر اين گروه مثلا مصرف آب بالايي داشته باشند، از پس هزينههاي آن برنميآيند و قبض آب براي آنها يک هزينه سنگين به حساب ميآيد. در نتيجه از نظر من اين افراد به صورت خودبهخودي به الگوي مصرف توجه دارند.
اما گروهي در جامعه هستند که از طبقات اجتماعي پايين هستند اما به طبقات درآمدي بالا پريدهاند و به نظر من مشکل در اين بخش وجود دارد و اين افراد هستند که چندان به فکر نيستند. اين افراد از لحاظ اقتصادي به قدرت رسيده اند، در صورتي که از لحاظ اجتماعي رشد نکردهاند. در حقيقت، اين گروه از افراد هستند که به جامعه ضرر ميزنند و به فکر محيطزيست يا خشکسالي و به طور کلي به فکر بحران نيستند. آنها بيش از اينکه به آيندگان فکر کنند، در فکر اين هستند که عقدهگشايي کنند.
اگر در جامعه سياستهاي درست اجتماعي، سياسي و فرهنگي حاکم شود و روزنامهنگاران و اهالي رسانه مسائل مربوط به آينده را به درستي بشکافند و به مردم هشدار دهند، اوضاع تغيير خواهد کرد. بايد به مردم ياد داد که چگونه رفتار کنند تا وضع همه بهتر شود، نه فقط خودشان. ميتوان با انتشار مقالاتي اين مسئله را بيان کرد که صرفهجويي باعث رشد اقتصادي ميشود و تمام مردم از آن بهره ميبرند. اما زماني که رشد اقتصادي منفي باشد و جامعه از لحاظ اقتصادي رو به رکود باشد هر کسي به فکر اين مسئله است که به اصطلاح گليم خود را از آب بيرون بکشد و مردم بيشتر درگير زمان حال خود ميشوند تا اينکه به فکر آينده خود يا ديگران باشند. وقتي مشغله زياد باشد، مردم ديگر به فکر آينده نيستند، بيشتر در فکر روزمرگي خود هستند. زیرا فکر به آينده به آرامش خاطر نياز دارد.
* استاد دانشگاه