وسط داستان
* پاک آبرو و حیثیتمان را بردهاند. یکیشان توی فضای دربسته داخل غرفه در حضور هزار تا مهمان کوتاه و بلند سیگار کشیده. آن یکی با نماینده یکی از شرکتهای تولیدکننده خارجی که ما از آنها قطعه میخریم سر کیفیت قطعاتشان کل کل راه انداخته و کار را تقریبا تا دست به یقه شدن با مهمان خارجی پیش برده، سر و وضع هر د...
شخصیتها:یکیشان به شکل غیر عادی قد بلند و درشت هیکل است. چاق نیست. عظیم است. موهای بلند و دستهایی آویخته دارد، به طوری که اگر موقع راه رفتن حواسش نباشد دستهایش تا محاذات زانوانش پایین میآیند. او از اینجا به بعد قدبلنده نامیده خواهد شد. آن دیگری خیلی لاغر است. موهای سیخ سیخی هم دارد و چون موی سیخ سیخی تا حدودی بدآمو...
تقریبا دو روز است که به صورت لاینقطع در حال گریه کردن است. دیروز موقعی که بقچه و زنبیلش را جمع کرد و همین طور اشکریزان رفت، فکر کردیم فردا که بیاید یحتمل سیر شده و گریهاش بند آمده است. ولی زهی خیال باطل، دقیقا به همان شکل و در حالی که دبی اشک خروجی چشمانش دقیقا همان مقدار دیروزی بود، بازمیگردد و مینشیند و با تمام ق...
جوانی است و بیتجربگی دیگر. توی یک دایره بسته از تجربیات اندک خودم گیر کردهام. منطقم بر مبنای تجربه یک مدت کارمندی و یک مدت دیگر مدیریت (آن هم در ابعادی کوچک) شکل گرفته و هرکار میکنم نمیتوانم از چنبره این منطق ناتمام بیرون بخزم. بعد از آنکه به شکل عملی و غیرقابل بازگشت بر من اثبات شده که رییس رییس از نظر فنی و مهندس...
رییس همه جزئیات فنی را میداند. نهتنها همه جزئیات کاری که در گروه من انجام میشود، بلکه همه خفیات همه گروههای فنی و تخصصی موازی را هم فوت آب است. هر کدام از این گروهها از جمله خود من هر وقت به مشکل فنی لاینحل یا صعبالعبوری بربخوریم ملجا نهایی ما دفتر گرم و صمیمی ایشان است.
البته حل این معضلات همچین بیهزینه بیهز...
- انقد بدم میاد از اینا که سر یه میز و صندلی مسخرهبازی درمیارن...
- اصولا عادت ندارم صف وایسم واسه چیزی...
- ترجیح میدم برا این زخارف دنیوی درگیر نشم...
- حالا سررسید به ما رسید رسید، نرسید نرسید...
- فکر کنم شام برسه به همه حاجآقا، حالا اگه کم اومد من و بچههای تدارکات نمیخوریم...
- بگردون شیرینی رو اگر مون...
- بابا اینا جوونن. جاهلن. تو سبکسری خودتو یادت رفته سر جوونی؟ هان؟ یادت رفته؟ بگو دیگه! من که یادمه چه شلتاقی میکردی. این جوونک فکر میکنه اولین و آخرین مدیریه که تو این عالم به هم رسیده. این فکر میکنه نه قبل این کسی بوده نه بعد این قراره کسی بیاد. بعضی چیزارو که میبینه فکر میکنه ایراده، سریع میخواهد عوضش کنه، چی...
- رییسجان صبح عالی متعالی. - سلام جوون، صبحت به خیر. از این ورا اومدی اول صبحی. ما هنوز جلوی دکونو آب و جارو نکردیم. - والا مفتخرم به استحضارتون برسونم که بدبخت شدیم رفت. یعنی هم بدبخت شدیم هم بیچارهها...- چرا جوون؟ خدا نکند بدبخت بشی.- شدیم دیگه آقا. شدیم.- خب ببین بدبختی و خوشبختی یک مفاهیمی هستن نسبی، یعنی معمولا...
- خدا به سر شاهده، یه زونکن بود ابعاد تقریبا انقد.... در انقد... خودش دستی آورد بعد هم رفت اونطرف...- اینکه تو گفتی زونکن نبود که قربون شکلت، این تقریبا ابعاد تشک استاندارد کشتی بود! خب، حالا آورد به کی تحویل داد؟ بچههای اونطرف؟ پروژهایها؟ - آره گمونم به اونوریا داد. حالا شما کاری داشتین با این مدارک؟- آره بابا. در...
از وقتی که به ردای مدیریت بخش ملبس شدهام یک نیمچه اتاق فکسنی در اختیارم گذاشتهاند. البته دیوارهای درست و حسابی اسطقسدار که ندارد. با تیغههایی به بلندی قامت یک انسان متوسط از محیط بخش جدا هستم. شخصا با مقادیری اغماض نیمچه اتاق را به مقام چهاردیواری ارتقا داده و با عنایت به آموزه فرهنگی چهاردیواری اختیاری، دست به تغی...
به نظر میرسد که بنده و گروهم اصولا علاقهمندیم که چرخ را از اول اختراع کنیم. نه فقط چرخ، وسایل اولیه دیگر مثل کارد، نیزه و بیل. هماکنون جریان یکی از این اختراعات و ابداعات را خدمتتان عرض میکنم که ملتفت شوید. اوایل مدیریت بر گروه هستم که یکی از کورانهای شدید کاری از راه میرسد. مدرک است که پشت مدرک از راه میرسد.
...
مرد خیلی سادهای به نظر میرسد. با چهره خیلی معمولی. لباس پوشیدن معمولی. قد و قواره متوسط. حدود چهل و اندی ساله. کم حرف و بیسروصدا. خیلی بیحاشیه میآید و میرود. هیچ وقت نمیشود فهمید دقیقاً سمت سازمانی او در شرکت چیست. گاهی پشت میزی کنار رئیسدفتر مدیرعامل مینشیند. گاهی مثل یک پیک یا نامهرسان داخل راهروها و راهپل...
اوایل کسب مقام مدیریت است. بدجوری داغ هستم. جوان و جویای نام. دلم میخواهد دنیا را تکان دهم. سقف فلک صنعت و تجارت را بشکافم و طرحی نو در اجرای پروژهها دراندازم. از هر طرح جدیدی که به نظرم منطقی میآید استقبال میکنم. جدید است؟ باکی نیست. یاد میگیریم.برنامهریزی و سازماندهی میکنیم و به روشهای نوین مدیریت اینجایی دس...
همه استاد صدایش میکنند. البته پشتسرش. به ظاهر از این خطاب خوشش نمیآید. کسی هم جرأت ندارد کاری بکند که او خوشش نیاید. قد و قامت متوسط و هیکل متناسب دارد. شکم تخت برعکس اغلب مدیران رده بالای شرکت. سبیل تابانیده از بناگوش دررفته دارد و موهای جوگندمی تنک. گمانم تنها مدیری است که حق دارد پشت میزش سیگار بکشد و فرت و فرت...