با رییس بخش ترور و وحشت جلسه داریم. استاد. بیتعارف میترسم. هرگونه اغتشاشی در جلسه میتواند به ضرر اعتبار مدیریت و گروه نوپایم بینجامد.
شاید اگر سن و سالی بیشتر یا قد و قامتی بلندتر و یا مویی سفیدتر میداشتم کار اندکی راحتتر میشد. به لحاظ فنی و تخصصی خیالم تخت است.
م...
یکی از دورانهای شلوغکاری گروهمان است. سه چهار تا پروژه بزرگ را در آن واحد پیش میبریم. بچههای گروه هم خسته شدهاند و هم از کار یادگرفتنشان خوشحالند. خودم هم احساس میکنم کمکم داریم به یک گروه حرفهای تبدیل میشویم. دقیقا روی روال مدارک به دست من میرسد و با هامش دقیق به افراد مربوطه ارجاع میشود و بچهها هم انصاف...
میشناسمش، جوان بدی نیست؛ سه چهار سالی هست که در شرکت ما کار میکند، از نظر سن و سال و سابقه زمانی یک رده از من عقبتر است، اما تا حالا توی تیم هیچکدام از مدیران همرده من نبوده، بیشتر مثل یک کارشناس آزاد باید (یک چیزی مثل خبرنگار آزاد یا پزشک بیمرز) کار میکرده، هرکدام از پروژهها که آدم کم آوردهاند بدون آنکه بدن...
روزهای اولی است که سمت مدیریتی گرفتهام؛ تقریبا برای این سمت جوانم. سرم پر از باد است و جوگیر شدهام. ذهنم مثل اغلب اذهان جوان درگیر کلیشههای تودرتوست که از هریک به گریزی داخل کلیشه بزرگتری افتادهای و انگار کاریش هم نمیشود کرد، فقط گذر عمر باید. کلیشه مدیر جوان زرنگ و خوشتیپ، البته این یکی ذاتی است و ربطی به سمت...