برخی از مشتریان آنقدر مشغول فعالیتهای روزانه و غرق در افکار خود هستند که جلبنظرشان از شکافتن اتم سختتر است. برای چنین مشتریانی هرچقدر هم شعار جالب یا طرح تبلیغاتی زیبایی طراحی کنید و روی بهترین رسانه شهر نصب کنید، باز نمیتوانید توجهشان را به پیام تبلیغاتی موردنظرتان جلب کنید. چنین مشتریان سختگیری نیاز به یک تلنگر دارند. تلنگر به چنین مشتریانی باید به شکلی باشد که انگار به آنها نزدیک شدهاید و شانهشان را برای رساندن پیام موردنظر تکان دادهاید. این تنها راهحلی است که بتوانید نظر این مشتریان سختگیر و همیشه شاکی را بهدست بیاورید. با این مقدمه سراغ تعریفکردن ماجرای جالبی خواهم رفت.
چندی پیش با یکی از چنین مشتریان سختگیری که از قضا یکی از دوستان صمیمیام نیز است در یکی از خیابانهای پرتردد شهر قدم میزدم. دوستم دائم میان گفتههایش از آلودگیهای بصری تبلیغات محیطی و آلودگیهای صوتی تبلیغات تلویزیونی موزیکال داخلی شکایت میکرد. او مرتب میگفت: فلان آگهی را دیدهای؟ به نظرت شرکتش با این سبک تبلیغ کردن، پولش را دور نریخته
است؟ من که در این میان گیر کرده بودم تا میخواستم پاسخی بدهم، فورا در میان حرفهایم میپرید و میگفت: اوضاع تبلیغات همین است و بهتر هم نخواهد شد. با کلافگی هر چه تمامتر مشغول گوش دادن حرفهای ناامیدانه دوستم درباره صنعت تبلیغات داخلی بودم که ناگهان صدای فریاد دوستم مرا به خودم آورد.
دوستم بلند فریاد زد: چه خبره یواشتر. با خودم گفتم حتما کسی به دوستم تنه زده و او هم که از همه چیز شاکی است الان به سرعت سر شخص تنهزده را از تنش جدا میکند و روی سینهاش میگذارد ولی بعد از چند لحظه متوجه شدم که دوستم بلند میخندد و میگوید: چه جالب. تا به خودم بیایم و متوجه ماجرا شود، فردی که لباس یک آدمک را پوشیده بود، کنارم ایستاد و از دوستم خواست از ما عکس بگیرد و به من گفت لبخند بزن. بعد از گرفتن عکس از فردی که لباس یک آدمک بامزه را پوشیده بود، پرسیدم جریان چیست، او گفت: «در حال تبلیغ برای یک شرکت ثبت سند هستم. این شرکت به من پولی داده تا در خیابانهای شهر با این لباس بچرخم و بلندبلند نام این شرکت و شعار تبلیغاتیاش را تکرار کنم. علاوهبراین هر از چندگاهی با مخاطبانی که نظرشان به من جلب شده عکسی بگیرم و بروشوری را به نشان تبلیغ و اطلاعرسانی به آنها بدهم.»
فردی که لباس آدمک به تن داشت در ادامه گفت: «مدیر شرکت به من گفته هنگامی که از کنار عابران عبور میکنم، اگر توجهشان به حرکات من جلب نشد و مشغول کاری بودند به آنها تلنگری آرام بزنم تا به زور هم شده نظرشان را به خودم جلب کنم.» از او پرسیدم، تا به حال مردم چه بازخوردی نسبت به این شیوه تبلیغاتی داشتهاند که در پاسخ گفت: «بازخوردها جالب بوده چون اکثرا برایشان جذاب است که رسانه تبلیغاتی یک شرکت را لمس کنند و پیام را بدون هیچ واسطهای دریافت کنند و حتی گاهی بدون اینکه به آنها بگویم، خواهان عکس گرفتن با من هستند. برای اینکه نظرشان را بیشتر جلب کنم، سعی کردم لباس متفاوتی از کسانی که در مقابل فستفودیها میایستند و مشتریان را به خوردن غذا دعوت میکنند، تهیه کنم. همانطور که میبینید لباس یک کلاه بزرگ دارد، کلاه بزرگ خودش برای من یک رسانه محیطی برای چسباندن پوستر طراحی شده توسط شرکت شده است. شرکتی که برایش تبلیغ میکنم گروه هدف خاصی دارد و رسانههای محیطی و... برایش پرهزینه است. چون با این درصد پایین مخاطب، برایش صرف نمیکند که بخواهد تبلیغات گستردهای را ساماندهی کند. به همین خاطر در کل خیابانهای پرتردد شهر میچرخم تا شاید یک مشتری جویای شرکت موردنظرم را بیابم و به او تلنگری بزنم و جذب شرکت کنم. در حال حاضر نیز با این شیوه توانستهام مشتریان زیادی را برای شرکت بهدست بیاورم.»
از صحبتهای فردی که لباس آدمک پوشیده بود، میتوان نتیجه گرفت که گاهی لازم است به بعضی مشتریان تلنگر زد تا نظرشان جذب پیام تبلیغاتی موردنظر شود. به هرحال مطمئنا چنین شیوههای تبلیغاتی بهراحتی در ذهن مشتریان سختگیر باقی خواهد ماند. بهتر است برای بهدست آوردن دل چنین مشتریانی، شرکتها از لاک تبلیغاتی همیشگی خود خارج شوند و با زدن تلنگری ساده بهراحتی آنها را به مشتریان دائمی خود تبدیل کنند.