پنجشنبه, ۸ آذر(۹) ۱۴۰۳ / Thu, 28 Nov(11) 2024 /
           
فرصت امروز
از خانه تا آرایشگاه در جست‌وجوی فال ته فنجان

طالع دختر شاه پریون برای تراول 50تومانی

9 سال پیش ( 1394/6/4 )
پدیدآورنده : نیلوفر رهبری  

3475869708080800

روزی که بتوانیم آینده‌مان را بخریم و از ریز و درشتش باخبر شویم قطعا تا هفت شبانه‌روز جشن می‌گیریم و دیگر شب وقتی سرمان را روی بالش می‌گذاریم نگران اتفاقات روز بعد نیستیم. اما انگار هیجان زندگی کردن از بین می‌رود. شاید بعضی‌ها هیجان زندگی‌شان زیادی کرده است و می‌خواهند کسی کف دست‌شان را ببیند و بگوید: «نرو بدبخت میشی. دو روز بعد برو بختت باز میشه». یا با ورق و تاس و استخوان کبوتر برایشان خط و نشان بکشد. ترس از آینده را با فالگیر در میان می‌گذارند تا با قطره آخر قهوه‌شان خیال‌شان راحت شود. خیلی‌ها این روزها برای دلگرمی، برای سرخوشی، یا به هر دلیل دیگری به رمال و فالگیر فکر می‌کنند و حتی دعانویسی صددرصد تضمینی! و بخش زیادی از درآمدشان را می‌دهند تا کمی بی‌خیال زندگی کنند یا به قول خودشان دنیای‌شان رنگ و لعاب بگیرد.

اگر یک هفته نبینمش. . .

هر هفته خانه یکی قرار می‌گذارند. اولش قرار بود فقط محض خنده باشد و سرگرمی. اما کم‌کم جدی شد تا الان که دیگر بدون حرف‌های او نمی‌توانند زندگی کنند. یکی می‌گفت اگر یک هفته نبینمش می‌میرم. کف‌بینی می‌کند فال ورق می‌گیرد و قهوه آن هم فقط از نوع اسپرسو. اسمش پری است و 60 سال دارد. سر و وضعش شبیه جانی دپ در دزدان دریایی کاراییب است و تا مطمئن نشده که پولش را داری بدهی یا نه لب نمی‌زند. می‌گوید جد اندر جدش دست‌شان در کار رمالی و احضار روح بوده و خودش را هم بسیار قبول دارد. نفر به نفر صدای‌مان می‌زند تا برویم در اتاق پشت مهمان‌خانه. بقیه خانم‌ها نشسته‌اند تا ببینند آینده‌شان چه می‌شود و دل توی دل‌شان نیست. فقط معلوم نیست چراهفته به هفته آینده‌شان را چک می‌کنند؟ یکی با چشم گریان بیرون می‌آید یکی با لبخند ژکوند. بعد هم پچ‌پچ‌ها شروع می‌شود که «وای به تو چی گفت؟ » «بدبخت شدم حالا چی کار کنم؟ » «خوب شد فهمیدم وگرنه سرم کلاه می‌رفت...»

سالن عروسیت را تغییر بده و گرنه آبرویت می‌رود

دختر جوانی می‌رود داخل اتاق. گوشم را می‌چسبانم به در. دارد فال قهوه می‌گیرد. «دو هفته دیگر عقد می‌کنی، انگار الان هم درگیر سالن و لباس هستی. شوهرت دارد خودش را به آب و آتش می‌زند تا وام بگیرد. اما بگو زحمت نکشد، جور نمی‌شود.‌»‌ دخترک شروع می‌کند به گریه کردن. پری خانم می‌گوید: «ایشالا سال 95 می‌روی سر خانه و زندگیت! سخت نگیر دختر.‌»‌ دختر با لب و لوچه آویزان از اتاق بیرون می‌آید و می‌گوید: «این همه صبر کردم یک سال دیگر هم روش.» بقیه خانم‌ها اهمیتی به او نمی‌دهند و دارند گره‌های آینده خودشان را باز می‌کنند. فقط پری‌خانم از آن سر اتاق خطاب به مشتری همیشگی‌اش فریاد می‌زند که «شماره کارتم را برایت اس‌ام‌اس کردم.‌»‌

عمه‌ات راضی نیست

نفر دوم می‌رود داخل. از تعداد النگوها و انگشترها و عیار طلاها می‌شود فهمید که از اعیان‌های روزگار است و همان‌طور که خودش گفت همیشه مقداری پول را برای فالگیر کنار می‌گذارد. یکسری زمین دارد که از عمه‌اش به او ارث رسیده. می‌گوید نمی‌دانم بفروشم. . . نفروشم. هر چه پری‌جان بگوید. خانم فالگیر از هر انگشتش یک سحر و جادو می‌ریزد. با روح‌ها هم ارتباط برقرار می‌کند. هر 10 دقیقه هم نقد حساب می‌کند. ترسیدم روح عمه خانم زمین‌دار شب به خوابم بیاید. سر جایم نشستم و بی‌خیال مفتش بازی شدم.

از اتاق بیرون آمد و گفت: «خوب شد فهمیدم. . . عمه‌ام گفت راضی نیست فعلا بفروشمش.‌»‌

بساطت را جمع کن

خانم میانسالی که «سودی» صدایش می‌کردند از دست پری‌خانم شاکی بود اما باز هم سراغش آمده بود. می‌گوید: «بچه‌دار نمی‌شدم هر چه داشتم و نداشتم را خرج دوا و دکتر کردم. پری تنها امیدم بود. می‌گفتند خوب می‌داند چه کار کند تا من هم از بدبختی در بیایم. نزدیک یک میلیون دادم اما افاقه نکرد.‌»‌ آهِ عمیقی می‌کشد و قطره آخر قهوه‌اش را نگه می‌دارد. گفتم: «پس الان برای چه آمده‌ای؟» و بهترین جواب ممکن را شنیدم. «محض خنده.» یک ربع بعد از اتاق بیرون می‌آید و زنگ می‌زند به شوهرش: «به اون صاحبخونه فلان فلان شده بگو پشت گوشتو دیدی اجاره این ماهتم دیدی. . . منو می‌خواد جواب کنه هان؟»

آرایشگاه‌های بالا شهر

شنیده بودم آرایشگاهی حوالی نیاوران مجهز به شیر مرغ تا جان آدمیزاد است. از مانیکور ناخن انگشت پا گرفته تا کافی‌شاپ و کباب بناب برای رفع خستگی ناشی از خوشگل شدن! و یک روز در هفته با حضور فالگیر مجرب و باتجربه. ساعت 9 صبح به آرایشگاه می‌روم. برایم جالب است بدانم کسانی که صبحانه‌شان را همراه با کاشت مژه‌شان میل می‌کنند چه حسی دارند؟ مثلا ملکه الیزابت؟

صاحب آرایشگاه را می‌بینم و سراغ فالگیر را می‌گیرم که کی می‌آید. یک لیست دستم می‌دهد تا اسمم را به‌عنوان بیستمین نفر در آن بنویسم. می‌پرسم شما خودتان به کار این خانم اعتماد دارید؟

خیالم راحت می‌شود که بالاخره کسی را پیدا کردم که فقط محض سرگرمی از این کارها می‌کند. می‌گوید: «والا شما حتما بار اولت نیست که پیش فالگیر می‌روی. خودت بهتر می‌دانی. این خانم چنان با سیاست حرف می‌زند که هر کسی حرفش را باور می‌کند. یک بار برگشت به یکی از مشتری‌ها گفت بچه‌ات پسر است. آن طفلک هم سونوگرافی نرفته بود رفت سیسمونی آبی خرید. رنگ و رویش داد می‌زد که بچه‌اش دختر است. می‌خواست برود شکایت کند که سر و ته قضیه را یک‌جوری هم آوردیم ختم به خیر شد.‌»‌ هزینه سیسمونی را خانمی داد تا طرف شکایت نکند و گرنه در آرایشگاه را تخته می‌کردند.

ادامه می‌دهد که: «یک بار هم به خانمی گفت با فلانی ازدواج نکن عیب و ایراد دارد. آقا شب آمد که شما زندگی ما را خراب کردی! همان خانمی که آنجا نشسته. . . آره همان است. الان دو سال است با همان آقا زندگی می‌کند و آن بنده خدا هم هیچ عیب و ایرادی ندارد. من به رمال و جادو و طلسم اعتقاد ندارم اما خیلی‌ها با همین چیزها دلگرم می‌شوند. حتی اگر غلط از آب در بیاید باز هم سراغ این چیزها می‌روند.‌»‌

یک خانم خیلی شیک و سانتی‌مانتال می‌رود سمت کسی که کارهای ناخن را انجام می‌دهد. صاحب آرایشگاه می‌گوید. خودش است. فکر کنم تا یک ساعت دیگر نوبت تو هم بشود. دختر 25 ساله‌ای منتظر است تا بخت و آینده‌اش را در ورق ببیند. می‌گوید: «دفعه قبل از بین 20 تا خاج یک بی‌بی درآمد، هر چه گفت بر عکسش درآمد. خدا این دفعه را به خیر کند.‌»‌ پرسیدم: «مگر دفعه قبل چه شد؟ » گفت: «گفت پول زیادی دستم می‌آید اما حلال و حرامش را نمی‌داند. کارخانه پدرم ورشکست شد. گفت عروسی دارید، عمویم فوت کرد. برای شما هم برعکس گفت؟»

نفر کناری که کلاه رنگ روی سرش دارد می‌گوید: «چرا کار بنده‌خدا را کساد می‌کنی؟ قبل اینکه فالت را بگیرد همه اتفاق‌های هفته اخیرت را برایش بگو آن وقت عین آیینه همه چی را می‌گوید.‌»‌

نوبت من می‌شود. خدا به خیر کند.

قصه دل شکستگی دختر شاه پریون

دو تا تاس می‌دهد دستم و کافه گلاسه‌اش را می‌خورد. گفت هر موقع جمعش بیشتر از 10 شد بگو شروع کنم. خیلی دقیق به چهره‌ام نگاه می‌کند. معذب شده بودم، آمدم حرف بزنم گفت حرف بزنی بدبخت می‌شی.

- کسی این چند وقت برای تو موضوعی را تعریف کرده؟
+بله
- چی گفت؟
+شما نمی‌دونین؟
- رازی رو بهت گفته. از طرز قرار گرفتن کارت‌ها می‌شود فهمید. با هیچ‌کس راجع به موضوعی که با تو درمیان گذاشته حرف نزن. حتی اگر خودش هم خواست دوباره درباره‌اش حرف بزند تو قبول نکن. وگرنه بدبخت می‌شی. همونی که راز رو بهت گفته دلت رو می‌شکونه و مثل دختر شاه پریون سیاه‌بخت می‌شی.

قضیه را یک ربع طول داد تا به قول خودش 50 هزارتومان حلالش باشد. نه کسی به من رازی گفته بود نه من راجع به موضوعی با کسی حرف زده بودم. بعد از آن روز هم با خیلی‌ها راجع به خیلی چیزها حرف زده بودم. اما هنوز زنده‌ام. راستی دختر شاه پریون بدبخت بود؟

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/53aD2NOz
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
خرید فالوورقیمت ورق گالوانیزهخرید از چینخرید فالوور فیکدوره رایگان Network+MEXCتبلیغات در گوگلقصه صوتیریل جرثقیلخرید لایک اینستاگرامواردات و صادرات تجارتگرامچاپ فوری کاتالوگ حرفه ای و ارزانکمک به خیریهسریال ازازیللوازم یدکی تویوتامحاسبه قیمت طلاماشین ظرفشویی بوشآژانس تبلیغاتیتعمیرگاه فیکس تکنیکتور سنگاپورتولید کننده پالت پلاستیکیهارد باکستالار ختمبهترین آزمون ساز آنلایننرم افزار ارسال صورتحساب الکترونیکیقرص لاغری پلاتینirspeedyیاراپلاس پلتفرم تبلیغات در تلگرام و اینستاگرامگیفت کارت استیم اوکراینمحصول ارگانیکبهترین وکیل شیرازخرید سی پی کالاف دیوتی موبایلقیمت ملک در قبرس شمالیچوب پلاستضد یخ پارس سهندخرید آیفون 15 پرو مکسمشاور مالیاتیقیمت تترمشاوره منابع انسانیخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختاکستریم VXدانلود آهنگ جدیدلمبهخرید جم فری فایرتخت خواب دو نفرهکابینت و کمد دیواری اقساطی
تبلیغات
  • تبلیغات بنری : 09031706847 (واتس آپ)
  • رپرتاژ و بک لینک: 09945612833

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه