«بار دیگر بکوش، بار دیگر شکست بخور، بهتر شکست بخور.» (ساموئل بکت-وستوارد هو)
بکت را بیشتر با «در انتظار گودو» و «تئاتر ابزود» می شناسند، اما این عبارت مشهور از یکی از داستانهای کوتاه نه چندان معروف او گرفته شده و شوربختانه بیشتر شهره کتاب های «روانشناسی موفقیت» شده است. در فضای این روزهای جهان و ترس جمعی ناشی از شیوع کرونا شاید ادبیات بیشتر از هر زمان دیگری به یاری انسان بیاید. آلبر کامو در مقاله «گواه آزادی» می گوید: «این مبارزه نیست که ما را هنرمند می سازد، بلکه هنر است که ما را به مبارزه وامی دارد.» (وظیقه ادبیات، ابوا9087لحسن نجفی)
همه چیز از دشوارترین برهه تاریخ بشری حکایت دارد و ویروس کرونا در مدت زمان اندکی از طرح یک سرماخوردگی ساده تا بزرگترین تهدید فراگیر انسانی تغییر شکل داده است. این ایده که شیوع یک ویروس به یک نقطه عطف تاریخی در تجربه بشری تبدیل می شود و جهان را به دوره پیش و پس از خود تقسیم می کند، تا همین چند هفته پیش تنها در فضای داستان های علمی-تخیلی می گنجید، اما حالا به واقعیت محتوم جهان بدل شده و گویی مرز واقعیت و خیال بهم ریخته است. پزشکان برای یافتن دارویی برای درمان کرونا همچنان تلاش می کنند و به نظر می رسد آدمی همچون دن کیشوت با شمشیر چوبی به جنگ واقعیت این روزهای جهان رفته است.
مدیریت بحران کرونا از شرق تا غرب
در حالی که این روزها بیشتر نگاه ها به تبعات اقتصادی کرونا و رکورد فراگیر در اقتصاد جهانی دوخته شده است، جامعهشناسان از جنبه های اجتماعی کرونا صحبت می کنند و به بررسی تاب آوری جمعی و تحلیل رفتار ملتها از منظر روانشناسی اجتماعی می پردازند. در همین حال، مدیریت بحران کرونا به آزمونی برای دولت ها و سنگ محکی برای نظام های سیاسی تبدیل شده است.
در چند وقت گذشته بحث های زیادی درباره مدیریت موفق چین در کنترل بیماری کرونا شده است؛ با اینکه چینی ها به پنهانکاری آماری متهم شده اند، اما بسیاری از ناظران سیاسی معتقدند ساختار اقتدارگرای این کشور در مهار بیماری کرونا موثر بوده است. در نقطه مقابل، نوع برخورد با ویروس کرونا در دموکراسی های اروپایی چندان باب میل مدافعان دموکراسی و مدعیان جامعه باز نظیر کارل پوپر نبوده و دولت های اروپایی نتوانسته اند واکنش درخور و به موقعی در مدیریت بحران کرونا داشته باشند. اینکه ساختار یک نظام سیاسی از حیث میزان اقتدارگرایی و کیفیت دموکراسی چقدر در مدیریت بحران کرونا اثر دارد، بحث هایی را در حوزه علم سیاست و جامعهشناسی سیاسی برانگیخته و باعث تردیدهایی در بنیانهای لیبرال دموکراسی شده است.
رد پای تقابل آمریکا و چین به عنوان دو ابرقدرت اقتصادی جهان را در تازه ترین آرایش سیاسی این روزها در مدیریت بحران کرونا نیز می توان دید. رقابت این دو کشور برای کسب هژمونی برتر جهان به رونمایی از دو مدل سیاسی در سالهای اخیر منجر شده است. از یک سو، تفکر چینی بر هارمونی اجتماعی و اقتدارگرایی سیاسی استوار است و در دیگر سو، تفکر آمریکایی ایستاده است که ادامه تکامل یافته دموکراسی های اروپایی است. با اینکه دموکراسی های غربی در دهه های گذشته با بحرانهایی روبهرو بودهاند، اما به نظر می رسد بحران کرونا مهمترین آزمونی است که آنها تا به حال با آنها مواجه شدهاند.
مقابله با ویروس کرونا منوط به حضور دولتی پویا و کارآمد است که در اجرای قرنطینه شهرها و برپایی قوانین منع رفت و آمد و اجرای فاصلهگذاری اجتماعی با قدرت قدم بردارد. کنترل ویروس کرونا ازسوی دولتها بر اجرای قرنطینه و لغو آزادیهای مدنی استوار است که بالطبع دموکراسی را با تردید روبهرو می کند. در واقع، اولین پیامد اپیدمی کرونا، تمرکز قدرت و اعمال محدودیتهای اجتماعی است و نظارت دولت بر شهروندان با استفاده از فناوری های نوین بیشتر می شود. شیوع کرونا همچنین مرزبندی های سیاسی جهان را دگرگون کرده و فقط به عنوان یک نمونه کافی است به لغو پیمان شنگن توجه کنیم و اینکه کرونا چگونه کمربند مرزهای سیاسی را محکم تر از قبل در جهان بسته است.
دوگانه توتالیتاریسم و لیبرابیسم در بحران کرونا
این دوگانه که دولت اقتدارگرای چین در کنترل کرونا موفق بوده اما دولت های دموکراتیک غربی نتوانستهاند به همین اندازه در مهار کرونا کارآمد باشند، طی چند هفته گذشته در رسانهها اشاره شده است. نگاهی به مطالب نشریات غربی، این دوگانه توتالیتاریسم و لیبرابیسم را به روشنی نشان می دهد؛ چنانچه «نشنال اینترست» معتقد است که ویروس کرونا با بازطراحی ساختار قدرت، باعث تقویت جایگاه دولت های اقتدارگرا می شود. به نوشته این مرکز پژوهشی، بحران کرونا نهتنها به تقویت دولت های اقتداگرا ختم شده بلکه دموکراسیهای غربی را به سمت اقتدارگرایی و سیاستهای اقتدارگرایانه سوق داده است.
نشریه «پولیتیکو» نیز دموکراسی را به سان متهمی در دادگاه کرونا ویروس توصیف کرده و نوشته اگر نهادهای دموکراتیک در مقابل کرونا شکست بخورند چالشی به مراتب وخیم تر و پیچیدهتر از موضوع بحران اقلیمی پدید می آید. روزنامه «نیویورک تایمز» هم کرونا را ویروسی برای دموکراسی خوانده و این پرسش را مطرح کرده که با توجه به موفقیت دولت اقتداگرای چین در مهار کرونا، آیا نمی توان از ماهیت باز و متنوع دموکراسی ها برای بسیج موثرتر امکانات و ظرفیت ها استفاده کرد؟
البته این موضوع همانند همه پدیده های انسانی یک سویه نیست و به موازات شیوع هرچه بیشتر کرونا در جهان، نمونه های موفق و شکست خوردهای در همه نظامهای سیاسی دیده می شود؛ از عملکرد پرانتقاد دونالد ترامپ در آمریکا گرفته تا رفتار عجیب و بی تفاوت دولت بلاروس در برخورد با بیماری کرونا. همچنین مجموعه ای از عوامل فراتر از نوع ساختار یک نظام سیاسی در چگونگی مدیریت یک بحران وجود دارد و مولفه هایی نظیر تجربه مقابله با بیماری های اپیدمیک، اعتماد مردم به نظام سیاسی و ظرفیت های درمانی کشورها در شکست کرونا تاثیرگذار هستند. هنوز برای قضاوت درباره کارآمدی مدل های سیاسی دولت در برابر تهدیدهای بشری زود است و به قول والتر بنیامین، هرچه از پدیدهها بیشتر فاصله بگیریم بهتر می توان درباره آن ارزیابی کنیم.
هگل، مارکس، ژیژک و دیگران
«هگل در جایی می گوید که همه رویدادها و شخصیت ها در تاریخگویی دو بار رخ می دهند. او فراموش می کند که اضافه کند: نخست به صورت تراژدی، بار دوم به صورت کمدی». این مشهورترین گفته کارل مارکس در کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت» است. مارکس اعتقاد داشت که تاریخ خودش را «نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی» تکرار می کند. همانطور که مارکس به جمله هگل استناد می کند، ژیژک نیز به جمله مارکس ارجاع می دهد و می گوید که تکرار تاریخ به صورت کمدی حتی می تواند وحشتنا ک تر از تراژدی اولیه باشد. او حادثه 11 سپتامبر را تراژدی و بحران مالی سال 2008 را کمدی توصیف می کند و البته آن را نشانه بطلان نظریه فوکویاما می داند. ژیژک معتقد است که ایده «پایان تاریخ» دو بار مرده است: پس از فروپاشی ناکجاآباد لیبرال دموکراتیک در صبحگاه 11 سپتامبر و بعد از فروپاشی ناکجاآباد اقتصادی سرمایه داری بازار در پایان 2008 میلادی.
نظریه «پایان تاریخ» در دهه 1990 از سوی فرانسیس فوکویاما مطرح شد و او در جریان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» از پیروزی دموکراسی غربی سخن گفت. نظریه او در مخالفت با نظریه «پایان تاریخ» مارکس در ماتریالیسم تاریخی ارائه شده است. مارکس معتقد است که پایان تاریخ، هنگامی خواهد بود که تفاوت طبقاتی از بین برود. فوکویاما اما اعتقاد دارد که فروپاشی شوروی، پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی و پایان تاریخ است. با وجود شهرتی که فوکویاما با نظریه «پایان تاریخ» پیدا کرد، اما این نظریه در سالهای اخیر از سوی ژیژک به نقد کشیده شد. به اعتقاد ژیژک، سقوط دیوار برلین ظاهرا آغازی خوش برای دهه 1990 بود، اما یازدهم سپتامبر نماد پایان آن دوران و آغازگر دوره ای است که دیوارهای جدید از هر گوشه ای برخاست. هرچه هست، لیبرال دموکراسی موردنظر فوکویاما، عملکرد چندان مطلوبی در مهار بیماری کرونا نداشته است. بنیاد دموکراسی بر آزادی مدنی استوار است و به نظر می رسد کرونا به شکل بی رحمانهای در حال از بین بردن ارزش های مدنی و دستاوردهای دموکراسی است.
حتی اگر ویروس کرونا، بنیاد دموکراسی را به چالش بکشد، باز هم دموکراسی تکامل یافتهترین الگوی سیاسی در تاریخ بشری است. شاید بیش از هر چیز دموکراسی به این جمله مشهور ساموئل بکت شبیه باشد که «بار دیگر بکوش، بار دیگر شکست بخور، بهتر شکست بخور.» دموکراسی در متعالی ترین شکل آن، شاید نمونه یک شکست زیبا در رسیدن به مدینه فاضله باشد؛ کوششی برای رسیدن به یک آرمانشهر؛ آرمانشهری که به قول احمد شاملو در آن: «هر انسان/ برای هر انسان/ برادری است/ روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند/ قفل افسانه ای است و قلب/ برای زندگی بس است/ روزی که کمترین سرود/ بوسه است.»
ارتباط با نویسنده: [email protected]