گروه «فرصت امروز»: ژنتیک و شغل؛ آدمها علاوه بر کد ژنتیکی و اثر انگشتشان فاکتورهای دیگری هم دارند که میتواند آنها را از هم متمایز کند. بعضی از این فاکتورها مختص خودشان است و از فردی به فرد دیگر متفاوت است، مانند شغل انسانها. شغل هر فرد در یک جامعه تعیینکننده سبک زندگی افراد نیز هست. اینکه چگونه بپوشی، در چه رستورانی غذا بخوری، برای تفریح به کجا سر بزنی و مقصد سفرهایت کجا باشد و... درآمد و اقتصاد و مدیریت اقتصادی هر فرد تاثیر مستقیم در سبک زندگی وی دارد.
از این رو در این شماره از قاب اقتصاد در پرونده ای تحت عنوان «ژنتیک و شغل» به سبک زندگی مردمی پرداختهایم که با آنها شاید در طی روز بیشتر سر و کله میزنیم... روایت یک راننده تاکسی، یک پیک موتوری، یک کاسب و مغازه دار... در کنار نگاه یک نویسنده به زندگیاش که با کلماتش درآمدزایی میکند و با کلمه زندگی میکند به همراه نگاه یک جامعهشناس اطلاعاتی در مورد سبک زندگی و نسبتش با شغل ما آدمها به ما میدهد. آدمهایی که شاید هر روز از کنارشان عبور میکنیم اما نگاه دقیقی به تفاوتهایی که با ما یا دیگران دارند نمیاندازیم.
***
اگر بخواهم از آن بخش زندگیام بگویم كه فقط به نویسندهها مربوط است، چیز زیادی برای گفتن ندارم. زندگی من شبیه زندگی شماست، یعنی باید چنین باشد كه با داستانم راحت باشید و آن را بخوانید. اما از وقتی كه داستاننویس شدهام همه چیز را داستانی ارزیابی میكنم؛ متر و مقیاسام داستانی شده است، انگار كه آدمها زندگی نمیكنند، مدام در حال بازتعریف داستانهایشان برای من هستند. روزهایی كه جلسه داستانخوانی دارم یا قرار است بهعنوان منتقد كتابی صحبت كنم اوضاع بهتر است چون با آدمهایی از جنس خودم برخورد میكنم، آدمهایی كه این همه كنكاش داستانیام را موجه میكنند.
اگر در حال نوشتن داستانی باشم، آدمهای داستان از سرم بیرون نمیروند، از صبح كه از خواب بیدار میشوم كارشان را توی ذهنم شروع میكنند، آزمون و خطا میكنند، آنقدر نقششان را از نو بازی میكنند تا همه چیز جفت و جور شود و به هم بیاید، گاهی به نتیجه مطلوب میرسم، كاغذ و قلم جلوی دستم نیست و همه چیز از یادم میرود، این بینواها دوباره اینقدر نقششان را بازی میكنند تا من را راضی كنند. جایی خواندم كه نویسندهای میگفت حیف كه زنش نمیفهمد وقتی او از پنجره بیرون را نگاه میكند در حال كار كردن است. این جمله را با تمام وجود میفهمم، حالا كار و تفریحم یكی شده، از معاشرتم با دوستان داستان میسازم، از فیلمی كه میبینم یا از كتابی كه میخوانم. كتاب خواندن برایم سخت شده، قدیمتر كتاب را دست میگرفتم و تا انتها میخواندم اما حالا كمتر كتابی وادارم میكند كه تا انتها آن را بخوانم.
تنها تفریحی كه هنوز برایم تفریح است تماشای انیمیشن است، حالا بهترین ساعات روزم ساعتهایی است كه انیمیشن ندیدهای دارم و به تماشای آن مینشینم چراكه میدانم توانایی نوشتن داستانی بهخوبی آن را ندارم. ساعتساز همه چیز را تیكتاك میبیند، آشپز طعم و مزه و ما همه چیز را داستان میبینیم، در اصل ما تنها كسانی هستیم كه همهچیز را همانطوری كه هست میبینیم...
* نویسنده و منتقد