تجارت – و مخصوصا بازاریابی – اغلب در رسانه ها مورد انتقاد قرار می گیرد. بازاریابی معمولا در ارتباط با مهارت انجام کار، توانایی ترغیب افراد و جداسازی اشخاص با توجه به پول نقد آنهاست. درحالی که بازاریاب ها خود را کسی می بینند که خدمات و محصولات مورد نیاز مردم را فراهم می کنند.
اگرچه بازاریاب ها درباره در مرکز قرار دادن نیاز مشتریان در همه کارها صحبت می کنند، اما به این معنی نیست که آنها مادر تراسا هستند. در مرکز قرار دادن مشتریان یک راه ساده برای ترغیب آنها برای مشارکت در سرمایه شان است؛آن هم در دنیایی که انتخاب های متنوع و بی نظیری دارند. شگرد ما این است که مردم را وادار کنیم پول شان را با ما خرج کنند تا با اشخاص دیگر، درحالی که آدم هایی نجیب و دلسوز به نظر می رسیم.
ایده
بازاریابی به معنای ربط دادن توسعه به یک علت خوب است. یکی از بهترین مثال ها، توسعه کامپیوترهای تسکو برای مدارس است که از سال 1992 هر سال اجرا شده است. این توسعه کاربردهایی خواهد داشت.
اول اینکه مشتریان جدیدی را به تسکو می کشاند، حتی اگر مشتریان تنها در دوره توسعه بمانند، این یک تجارت بزرگ و اساسی در زمان آرام سال است.
دوما، برای روابط اجتماعی مفید است. زیرا مردم گواهی نامه ها را به مدارس محلی می دهند (البته معمولا به مدارس بچه های شان) و تسکو یک چهره انسانی محلی به دست می آورد. این مسئله یک شاهکار برای یک زنجیره چند ملیتی نیست. سوما، مردم از بخشش درحالی که هیچ هزینه ای برای آنها ندارد لذت می برند. در نهایت تسکو سعی دارد کارمندان نسل بعدی تنها سواد کامپیوتر نداشته باشند بلکه درباره تسکو هم خوب فکر کنند.
آنچه در عمل باید انجام دهید
خاص باشید، پیشنهاد پرداخت مبلغی نامعلوم برای نیکوکاری اهمیت زیادی ندارد.
به مشتریان تان اجازه دهید لذت ببرند.
زمان توسعه را محدود کنید، در غیر این صورت تاثیرش را از دست خواهد داد. زیرا بخشی از چیزی خواهد شد که مردم از شما توقع خواهند داشت.