آمریکا چرا و به چه دلیلی می خواهد به توافقی گسترده تر با ایران دست یابد؟ هدف آمریکا از این توافق چیست؟ و چرا برای دستیابی به هدف خود از ابزار تحریم استفاده می کند؟ اینها سوالاتی است که می توانند تعیین کننده دلایل ادامه این مناقشه باشند. برای ادامه بحث، استفاده از منطق نظریه بازی ها، تحلیل ذی نفعان و تفکر استراتژیک می تواند راهگشا باشد.
آمریکا پس از جنگ جهانی دوم در جایگاه برتر اقتصادی جهانی قرار گرفت؛ شرایطی که جنگ سرد هم نتوانست در آن خللی ایجاد کند. پس از فروپاشی شوروی نیز همچنان این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه با تغییرات گسترده ای که در سیاست های اقتصادی به رهبری شیائوپینگ صورت گرفت، روند اقتصادی در چین تغییر کرد. در طول سالیان اخیر، این اژدها مسیر خود را برای به دست آوردن جایگاه اقتصادی برتر به سرعت پیموده است و ادامه آن می رود که موقعیت آمریکا را از این نظر به مخاطره بیندازد؛ مسئله ای که مسلما اتاق های فکر در ایالات متحده نیز از آن بی خبر نیستند، اما باید به این مسئله اندیشید که آنان چه راه حلی برای این روند در نظر گرفته اند.
یکی از مهم ترین دلایلی که چین را در این موقعیت برتر اقتصادی قرار می دهد، دسترسی به نیروی کار ارزان است. اما این تنها دلیل این موفقیت در سالیان اخیر نبوده است. دسترسی به منابع انرژی و مواد اولیه ارزان نیز اهرم بزرگی است که اقتصاد چین در مسیر پیشرفت خود به آن وابسته است و البته یکی از مهم ترین کلیدهای این مزیت را در خاورمیانه می توان یافت.
اما آمریکا چطور می تواند این سرعت رشد را به کنترل خود درآورد؟ به وضوح، کنترل این جریان در سرچشمه آن، یعنی خاورمیانه، آسان ترین و کم هزینه ترین راه برای آنان خواهد بود. فرض کنیم که آمریکا بتواند تمامی کشورهای منطقه خاورمیانه را اصطلاحا به متحد خود تبدیل کند، هرچند که استفاده از متحد در اینجا تنها از بار روانی برای مردم منطقه کم می کند. در این صورت است که کنترل این حجم وسیع از منابع می تواند به ایجاد اختیار استراتژیک بینجامد، به طوری که دسترسی چین به منابع ارزان محدود و یا حتی در حالت ایده آل قطع شود. اگر این دیدگاه را در کنار جنگ تعرفه ها با چین قرار دهیم و انتقال کارخانجات و تولید را نیز به آن اضافه کنیم، می توان دلایلی جمع کرد که منطقی بودن این راهبرد را برای آمریکا تایید می کند.
و البته نقش ما به عنوان دومین دارنده این نوع از منابع کاملا مشخص است. ایران می تواند نقطه پیروزی یا شکست این استراتژی برای آنان باشد. یعنی در صورتی که ایرانی ها در یک سوی مذاکره و در سوی دیگر آمریکایی ها قرار گیرند این آمریکاست که در این میان ذی نفع می گردد؛ شرایطی که پس از برجام به نفع چین و روسیه و تا حدودی هم اروپا ابتکار عمل و منافع ایجاد کرده بود و گویی در این میان، سر آمریکایی ها بی کلاه مانده بود.
پس آمریکا به چند دلیل اساسی، از جمله کنترل بیشتر بر خاورمیانه، برخورداری از منافع منطقه و منافع بالقوه سرمایه گذاری در ایران و همچنین از دست دادن ابتکار عمل و تلاش برای به دست آوردن مجدد آن، مجبور است براساس منافع خود شرایطی برای مذاکره مستقیم با ایران ایجاد کند؛ مذاکره ای که می تواند ابتکار عمل را در چند سطح به آمریکا بازگرداند و در این میان، بزرگ ترین سیگنال برای کشور ما تحریم اقتصادی است. این تحریم جدا از تاثیرات منفی که بر اقتصاد کشور دارد، سیگنالی آشکار را به سوی دولتمردان و همچنین مردم ایران گسیل می دارد و آن، کاهش چشمگیر اعتبار جهانی برجام بدون آمریکاست.
همچنین ترکیب فشار از سوی مردم ناشی از شرایط اقتصادی و فشار اقتصادی مستقیم بر دولت، روشی است که آمریکا در این استراتژی در پیش گرفته است. البته این امر با درکار بودن دست های پنهان فرق دارد و نباید آن را با تئوری توطئه اشتباه گرفت، چراکه عموم مردم ریسک گریز هستند و در فشارهای اینچنینی سریع تر واکنش نشان می دهند. به علاوه اینکه اشکالات داخلی در سیاست گذاری اقتصادی در داخل، شرایط را برای پیاده سازی این استراتژی هموار کرده اند.
با این نگاه حتی می توان تایید کرد که جنگ تعرفه ای با چین، نوعی آچمز کردن این کشور در شرایط مذاکره با کره شمالی و ایران است. در نتیجه، آمریکا به چند دلیل مجبور است که با ایران توافقی مستقیم و بر پایه منافع خود داشته باشد و البته ما هم همینطور.
دکترای مدیریت استراتژیک*