کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس در معنای متداول کلمه دولت- ملت نیستند. دولت-ملت یک واحد سیاسی هویتمند است که درون یک محدوده جغرافیایی مشخص ویژگیهای خاصی را به شهروندان خود منتسب میکند و از آن گذشته دارای مشخصات سیاسی ویژهای بهعنوان یک کشور مستقل است.
ایجاد دولتهای ملی در اروپا و شکل گرفتن هویتهای مبتنی بر ملیت تقریبا با زمان اوجگیری فعالیتهای استعماری در جهان، از زمان کلمبوسِ لاتینی تا گلدن ایجِ (عصر طلایی) بریتانیایی و آنگلوساکسونی، منطبق است. طبیعتا این شیوه حکمرانی به دلیل حضور اروپاییان استعمارگر در نقاط مختلف دنیا بهصورت تدریجی (بنا به خواست یا بهرغم میل باطنی استعمارگران) در مستعمرههای مختلف بسط پیدا کرد.
دولتهای ملی به سرعت در میان مردم مناطقی که تا قبل از دوران استعمار دارای یک امپراتوری مذهبی یا باستانی بودهاند (برای مثال هند، ترکیه و مصر) بهعنوان سیستمی مشروع مورد پذیرش قرار گرفت. در میان سایر مستعمرههای پیشین نیز (مانند کشورهای امریکای لاتین) با توجه به جنس ملیگرایی کشور استعمارگر مسلط در آن و تضاد هویتی آن با سایر نواحی آن منطقه، انواعی از ملیگراییها شکل گرفتند و به مرور مورد پذیرش جمعیتِ آن منطقه قرار گرفت.
در امریکای لاتین پس از این مراحل و همراه با اعلام استقلال از کشورِ مبدأ، ساختار دولت ملی قوام یافت. برای مثال میتوان به تفاوتهای هویتی برزیل پرتغالی با آرژانتینِ اسپانیایی در این مورد اشاره کرد و ریشه تمایزات سیاسی منطقهای مانند امریکای جنوبی را بهتر درک کرد. در اینجا باید تاکید کنیم که در فلسفه سیاست این تضاد بین واحدهای سیاسی است که هویتهای مستقل را میسازد و نه همگراییهای هویتی.
دولت- ملتها و دولتهای خاورمیانه
حال و با این توضیحات باید روی روند تشکیل دولتهای ملی خاورمیانه متمرکز شویم: در مورد ایران، مصر، ترکیه و کشورهای شمال شرق افریقا نظیر تونس و الجزایر این روند با مطالب بالا همخوانی دارد. ایران بر پایههای یک امپراتوری باستانی بنا شد؛ مصر نیز همینطور (البته ناسیونالیسم عربی مصر برای تشکیل این دولت-ملت نه تنها مشکلی ایجاد نکرد که مقوِم آن نیز بود)؛ ترکیه نیز بر خرابههای امپراتوری عثمانی (یک امپراتوری مذهبی-ملی) و الجزایر و تونس نیز از فرهنگ استعمارگران فرانسوی و ایتالیایی خود عناصری را اخذ کرده و با کمک سنت علمی و فرهنگی این منطقه که ریشه در فلسفه و حکمت اسلامی در قرون شکوفایی آن داشته، دست به تمایز خود با سایر ملل عرب زدند.
در مورد کشورهای فوق، شیوه تحلیل خطی ما بدون هیچ مشکلی جواب میدهد، اما در مورد کشورهای عربیِ واقع در مرکز خاورمیانه، هیچ چیز به این سادگی نیست. این کشورها بهصورت بنیادین نه تنها هیچ تمایزی که با یکدیگر ندارند، بلکه همگی «کپی برابر با اصل» همدیگرند. بنابراین فهم چگونگی تشکیل این کشورها نیازمند ورود مواد نظری بیشتر و البته پیچیدهتری است.
شیخنشینهای خلیج فارس و پادشاهیهای منطقه نه دولت-ملت که در بهترین حالت تنها یک دولتاند که در یک منطقه جغرافیایی مشخص، عمدتا با جمعیت بسیار پایین، منابع زیرزمینی بسیار زیاد، سنت سیاسی بسیار عقبمانده، فرهنگِ تمایز نیافته و افتراق هویتی پایین استقرار یافتهاند.
در واقع چنین میتوان گفت که دولتهای این منطقه بیشتر به حکومتهای محلی و ملوکالطوایفیِ پیشامدرن شباهت دارند تا دولتهای ملیِ مدرن. به لحاظ تاریخی نیز در ظاهر هیچ علت تاریخی مشخصی برای تمایز این شیخنشینها از یکدیگر و از پادشاهی عربستان وجود ندارد و تنها میتوان استقرار یافتن چند حاکمیت در این منطقه را به بزرگترین مسئله ژئوپلیتیک جهانی در 100سال اخیر یعنی نفت نسبت داد.
دولتهای عربی حاشیه خلیج فارس و نفت
پس از جنگ جهانی اول و شکلگیری مرزهای نوین خاورمیانه و پس از مشخص شدن نتایج جنگ و مضمحل شدن امپراتوری عثمانی، خاورمیانه عربی میتوانست در قامت یک کشور واحد متبلور شود، اما بریتانیا از این اتفاق جلوگیری کرد؛ زیرا وجود یک تولیدکننده متمرکز نفت برای سرمایهداری قرن بیستمی و در حالی که حکومت شوروی در حال کسب اعتبار بینالمللی برای تبدیل شدن به یک قدرت مسلط بود، سمی مهلک به حساب آمده و خطر غلتیدنِ یکجایِ اعراب را به دامان بلوک شرق بالا میبرد.
از آن گذشته با پراکنده کردن و تمرکز زدایی از تولید نفت در خاورمیانه، قدرتهای غربی به نحو بهتری میتوانستند بازار جهانی نفت را مدیریت کنند، نباید فراموش کرد که نفت مهمترین عامل تغذیه اقتصادهای مرکز در قرن بیستم بود و در قرن بیست و یکم نیز این معادله با کیفیتی متفاوت همچنان تداوم دارد.
امروز امیرنشینها همچنان در حال ایفای نقش تاریخی خود هستند و فقط با حضور چندین و چند کشور کوچک و وابسته در خلیج فارس میتوان از به وجود آمدن یک اتحاد آهنین از طرف تولیدکنندگان نفت برای پذیرفته شدن در اقتصاد واقعی جهان و اخذ امتیاز از کشورهای مرکز جلوگیری کرد. نقشی که عربستان در اوپک ایفا میکند و نقش تاریخی این کشور در تامین ارزان نفت مصرفی در کشورهای صنعتی موید این مطلب است.
بگذریم؛ وجود این کشورها و همزیستی آنها در کنار یکدیگر مسئلهای جدید به حساب نمیآید؛ چیزی که وضعیت سیاسی این واحدهای بیهویت سیاسی را در ژئوپلیتیک امروز جهانی از وضعیتی طبیعی به وضعیتی پـاتـولـوژیـک درمیغلتاند، درگیریهای این واحدها با یکدیگر برای ایجاد هویتی مستقل است.
پیشتر گفتیم که برای پیش رفتن با تاریخ و حرکت در مسیر منطق جهانی بودن و به تبعِ آن پذیرفته شدن بهعنوان یک کشور مستقل باید یک دولت-ملت ایجاد کرد و یک دولت ملی نیز یعنی هویت مستقل! کاری که در ایران، مصر و ترکیه به خوبی انجام گرفته است و حتی در مناطقی مثل سوریه و عراق نیز با سیاستهای حزب بعث و افرادی مثل حافظ اسد و صدام حسین تا حدودی جا افتاده است. این کشورها همگی با قوت و ضعفهایی هویت مستقل دارند و با یکدیگر نیز متفاوتاند، اما در حاشیه جنوبی خلیج فارس این تمایز سیاسی بهصورت تاریخی شکل نگرفته و همه کشورها هیچ تفاوتی با هم نداشتهاند.
روند امروزی
در آغاز قرن بیست و یکم ترکیبی از انباشت مسموم و بیش از حد دلارهای نفتی در خلیج فارس و احساس نیاز مبهمی برای منطبق شدن با منطق جهانی و ایجاد یک دولت-ملت باعث شده است تا کشورهای منطقه سعی در تمایز خود با یکدیگر داشته باشند؛ این امر در شرایط فعلی منطقه و با توجه به فروکش کردن بهار عربی و خیزش جنگهای داخلیِ بسیار خونین یعنی ریختن هیزم بر آتش یک خودسوزی جمعی.
امروز قطر از طرفی شبهنظامیان لیبی را مسلح میکند و امارات همانها را هدف جنگندههای فوق پیشرفته خود قرار میدهد. در مصر هم همه کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس (به جز مورد قطر) در حال دادن امتیازات و باجهای مختلف به دیکتاتوری نظامیِ این کشور برای داشتن تاثیرگذاری بیشتر بر مصر هستند و در این راه رقابتی نفسگیر دارند. در عراق و سوریه نیز قطر از شاخهای از تروریستها حمایت میکند، اما عربستان و امارات از شاخهای دیگر. در فلسطین نیز این کشورها سعی کردهاند متحدان متفاوتی برای خود دست و پا کنند. در ماههای اخیر شورای همکاری خلیج فارس از هم پاشیده است و عربستان و قطر روابط تیرهای با یکدیگر دارند.
در تمام موارد فوق تنها دو نکته روشن وجود دارد: یک) به دلیل این جنگ ناخودآگاه میان دولتهای عربیِ مختلف منطقه، خون، نفت و دلار تنها منطق خاورمیانه شده و دو) تنها کسانی که از این ماجرا ضرر میکنند مردم خاورمیانه عربیاند. این در حالی است که کنشگرانی مثل ایالات متحده، اتحادیه اروپا، دولت مصر، دستنشاندگان غرب در لیبی (هم دولت این کشور و هم شبهنظامیان)، تروریستهای داعش و النصره بهعنوان بازویِ راست افراطی جهانی در منطقه، برندگان واقعی این بازی شوم هستند.
منبع: سایت پترونت