این روزها قرارداد 25 ساله ایران و چین، بحث های زیادی در رسانه ها و افکار عمومی ایجاد کرده است. عده زیادی از موافقان و منتقدان در دو سوی صف ایستاده و همدیگر را به مواردی چند متهم می کنند، اما واقعیت در پس این مجادله، سوال یا نظریه ای بس بزرگ تر است. در واقع، آینده سیاسی جهان است که گروه های مختلف را به این واکنش ها برمی انگیزاند.
جنگ جهانی دوم با اینکه پایانی برای یک دوره خانمان سوز بود، اما سرآغاز دورانی در نظر گرفته شد که جنگ سرد نام گرفت. در این دوره یک رقابت طولانی و فرسایشی بین دو نماد شرق و غرب یعنی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان سمبل کمونیسم و ایالات متحده آمریکا به عنوان نماد سرمایه داری درگرفت که زوایای آن به ایدئولوژی، اقتصاد، سبک زندگی، دانش، فضانوردی و تقریبا تمامی امور بشری کشیده شد. بحران های مختلف ازجمله جنگ کره که عملا میان چین و آمریکا درگرفت، بحران موشکی کوبا، جنگ ویتنام و موارد نه چندان اندک دیگر و البته نه چندان کم هزینه از نظر انسانی و اقتصادی میان این دو و متحدان شان در جهان اتفاق افتاد.
اما این درگیری های طولانی آرام آرام با فروپاشی نظام اقتصادی کمونیسم، شکست طرح جهش بزرگ در چین و قحطی گسترده به دنبال شکست روش های اقتصادی حزب کمونیسم چین در آن دوره، بحران اقتصادی در اتحاد جماهیر شوروی و اعقاب آن همانند لهستان و آلمان شرقی، شکل دیگری به خود گرفت. به طور نمونه در طرح جهش بزرگ میلیون ها نفر بر اثر قحطی در چین مائوتسه جان خود را از دست دادند. در سوی دیگر و در شرق اروپا نیز انقلاب های دهه 1980 به فروپاشی حکومت های کمونیستی نظیر لهستان، مجارستان، آلمان شرقی و بلغارستان انجامید، به طوری که دولت هایی نظیر بلغارستان به خاطر پوشش دادن کمبودهای اقتصادی خود شروع به گسترش آزادی های اجتماعی کردند که در دوره ای باعث شد این کشور به نوعی به مرکز تفریحات در روپا تبدیل شود، اما حتی سیاست هایی از این دست هم نتوانست جلوی شکست سیستم های حاکمیتی در این کشورها را بگیرد. در نتیجه این انقلاب ها و تغییرات، کمونیسم به عنوان یک ایده، اروپای شرقی را به طور کامل واگذار کرد و مهد آن هم دچار فروپاشی شد.
چین کمونیستی یا چین سرمایه داری
بعد از درگذشت مائوتسه رهبر انقلاب کمونیستی چین، این شیائوپینگ بود که توانست با تغییر سیاست های اقتصادی و باز کردن اقتصاد و حرکت به سمت کاپیتالیسم، مسیر اقتصاد چین را نجات دهد و نقش خود را از سایر همراهانش در تاریخ جدا کند. دوره ای که شوروی و اروپای شرقی در حال غرق شدن در مشکلات اقتصادی بودند، چین با استحاله اقتصادی در مشی کمونیسم سرنوشت محتوم خود را تغییر داد، به طوری که در سال 1980 تولید ناخالص داخلی این کشور تنها یک پانزدهم آمریکا بود، اما در سال 2018 میلادی این مقدار در چین 70درصد آمریکاست و اگر بتواند رشد تاریخی خود را حفظ کند، گمان می رود تا در 10 الی 20 سال از سد ایالات متحده آمریکا بگذرد.
اما نکته جالب تاریخی اینجاست که عملا چین آخرین پایگاه حزب کمونیست در جهان است، که حتی تا زمانی که سیاست های اقتصادی کمونیسم را کنار نگذاشته بود نتوانست کاری از پیش ببرد. از سوی دیگر، نظام چین همچنان نظام تک حزبی است که باعث می شود دینامیک کمتری نسبت به تغییرات داشته باشد. ازجمله در صورت بروز نارضایتی های اجتماعی توان تغییرات در این سیستم کم است و با تغییرات آنطور که در سیستم های دو حزبی انجام می شود نمی توان انرژی اعتراضی را تخلیه کرد. از سوی دیگر، درآمدهای آمریکا در طول سال های طولانی و برای دهه ها به طور مشخصی بالاتر از چین قرار داشته که معنای آن، تجمع ثروت بیشتر است. پس نباید در دام اعداد تولید ناخالص داخلی افتاد و باید حجم ثروت در این کشورها را هم در نظر گرفت که البته تفاوت زیادی قطعا وجود دارد.
وجود ژاپن به عنوان رقیب دیرینه منطقه ای، مسئله کره جنوبی و شمالی، مناقشات مرزی هند و اختلافات در هنگ کنگ از جمله تهدیدهای نزدیک جغرافیایی به چین هستند، که البته همه این رقبای منطقه ای از قدرت نسبی بالا و اقتصادهای پویا در سطح جهانی برخوردارند. افزون بر این تهدیدات منطقه ای باید زبان انگلیسی، قدرت رسانه ای غرب، تسلط بر تکنولوژی و عواملی از این دست را هم به این منظومه افزود.
با اینکه چین در دهه های اخیر توانسته است موفقیت های زیادی در عرصه اقتصادی به دست بیاورد و با تکیه بر استراتژی قدرت نرم، رد پای خوبی به خصوص در قاره آفریقا برجای بگذارد، اما شواهد و قرائن نشاندهنده راحتی راه برای اژدهای چینی نیست. مخلص کلام آنکه اگر چین آخرین پرده از داستان کمونیسم باشد، محتمل تر از آن است که در سکوی اول اقتصاد جهانی قرار گیرد.
دکترای مدیریت استراتژیک*